جدول جو
جدول جو

معنی چشمه آتش - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه آتش(چَ / چِ مَ / مِ یِ تَ)
کورۀ آهنگری و جز آن، آفتاب. (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید و چشمۀ خورشید. چشمۀ آتش فشان. رجوع به چشمۀ آتش فشان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه آتش فشان
تصویر چشمه آتش فشان
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه نوش
تصویر چشمه نوش
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چشمۀ حیوان، ماالحیاة، جان فزا، آب حیات، آب حیوان، آب بقا، آب خضر، شربت حیوان، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ الیاس، نوشاب، چشمۀ زندگی، عین الحیات، جان افزا
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ)
دهی از دهستان نیگنان، بخش بشرویۀ شهرستان فردوس که در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی بشرویه به نیگنان واقع است. جلگه و گرمسیری است و 35 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، پنبه، ارزن باغهای میوه و ابریشم. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’اسم قریه ای است در سبزوار که سی خانوار سکنه دارد و ساکنان قریه شترو گوسفند بسیار دارند. (مرآت البلدان ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(چِ مِ)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال خاوری کنگاور و 6 هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه بهمدان واقع است. دشت و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات دیمی و آبی، تریاک و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ/ مِ یِ)
کنایه از آب حیات است. (انجمن آرا) (آنندراج). آب حیات. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود، کنایه از دهان معشوق است. (انجمن آرا) (آنندراج). دهان معشوق. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ مَ تَ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش قروۀ شهرستان سنندج که در 66 هزارگزی شمال باختر قروه و 19 هزارگزی شمال شابلاغی واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 550 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبینات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافت قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ مَ / مِ)
محلی است که مرکز پادگان تیپ خاش شهرستان زاهدان میباشد و در 6 هزارگزی باختر خاش، کنار راه فرعی خاش به نرماشیر و بم واقع شده. دامنۀکوه و گرمسیر است و علاوه بر افراد پادگان 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ/ مِ یِ)
چشمه، جایی که آب بطور طبیعی از زمین یا کوه جوشد و جاری شود. آبی که از چشمه خیزد. فوّاره. (منتهی الارب) :
ز پرّ پشه تا پی ژنده پیل
همه چشمۀ آب و دریای نیل.
فردوسی.
اگر چشمۀ آب یابی چو زهر
از آن آب مرغ و ددان راست بهر.
فردوسی.
شوددر جهان چشمۀ آب، خشک
ندارد به نافه درون، بوی مشک.
فردوسی.
آتش تیز تاب خشم بود
چشمۀ آب نور چشم بود.
سنائی.
یک چشمۀ آب از درون خانه
به ز آب جویی که از برون می آید.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ کِ)
دهی است از دهستان کرم بخش ترک شهرستان میانه که در 15 هزارگزی خاور بخش و 22 هزارگزی شوسۀ خلخال به میانه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 464 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود گرم، محصولش غلات عدس و نخود سیاه، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ تَ فَ / فِ)
کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان). کنایه از آفتاب باشد. (انجمن آرا). مرادف چشمۀ خاوری و چشمۀ گرم. (از انجمن آرا). کنایه از آفتاب. (آنندراج). مرادف چشمۀ گرم و چشمۀ روشن و چشمۀ خاوری و چشمۀ سیماب و چشمۀ سیماب ریز. (آنندراج). کنایه از چشمۀ خور و چشمۀ خورشید. چشمۀ آتش:
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر
چشمۀ آتش فشان پوشیده اند.
خاقانی.
رجوع به چشمۀ آتش شود
لغت نامه دهخدا